برای خوشبخت بودن مادر بودن کافیست ...♥♥♥

ساعتها.دقیقه ها.ثانیه ها. تورا می خوانند برایمان

سلام جوجوی من  بازم هفته جدید بااتفاق های جدید الهی مامان فدات شه که الان  دست وپاهاتو می تونی حرکت بدی  یعنی فرشته من الان اندازه یک میگو شده مامانی جونی الهی قربون گوشات بشم که ازالان  میتونی صداهارو بشنوی مامانی قربونت بشه منم قول میدم  ازامشب واست لالایی بخونم وباهم بغل بغل کنیم  میبوسمت عشقم   در هفته دهم بارداری، جنین دیگر می تواند دست‌ها و پاهای خود را حرکت دهد.   هفته دهم بارداری جنین در این زمان جزئیات مشخص‌تری دارد و می تواند دست‌ها، کف دست&zwn...
6 مهر 1392

اولین تفریح سه نفره {من وجوجو وبابایی}

سلام جوجوی مامانی سلام عشقم خوبی مامانی ...منم خوبم خداروشکر دیروز بعداز چند وقت باباجونی قرارشد یک روز کامل کنار من وفرشته کوچولوش باشه  واسه همین نهار امااده کردم باهم سه تایی رفتیم بیرون  باباجونی خیلی دوست داشت بریم بیرون شهر اما من نمی خواستم شما اذیت شی  واسه همین رفتیم پارک بانوان نزدیک خونه اقاجون خیلی خوش گذشت باباجونی همش حال جوجوشو می پرسید خداروشکر مامانی رواذبت نکردی وحسابی خوش گذشت  تاوقتی که گوشی بابایی زنگ خورد وبابایی روسرکار احضار کردن  شدضدحال اونم چه ضدحالی  ماه...
6 مهر 1392

من وجوجودر هفته نهم ........

    درهفته نهم بارداری شما انگشتان دست‌ها و پاهای کودک، به وضوح قابل رویت می   باشند. هفته نهم بارداری در این هفته گوش‌ها تشکیل می شوند. انگشتان دست‌ها و پاها به وضوح قابل رویت هستند. در این زمان رسماً می توان نطفه را جنین نامید. در این موقع او اندازه یک توت فرنگی می باشد و اندازه‌ای برابر 2/5 سانتی‌متر دارد. دستان او از مچ خم می شوند و می تواند آن‌ها را روی قلب خود بگذارد. پلک‌هایش روی چشمان او را بسته و گوش‌های او در دو طرف سرش در حال شکل گیری است.دستگاه تناسلی او نیز در حال شکل گیری است اما با این وجود هنوز پزشک قادر به تعیین ...
22 شهريور 1392

امروز من وجوجو.......

سلام مامان جونی  خوبی فدات شم اگه ازحال مامانی جویایی عزیزم  مامانی یه روز خوبه یه روز بد  توی دوران بارداری مامانی تااین لحظه روزجمعه ای که گذشت  یکی ازبدترین روزهام بود  مامانی ازصبح که چشامو بازکردم تاشب ازدل پیچه .........دل درد.............حالت تهوع...................... صبح زندایی ناصرزنگ زد دیدحالم خوب نیست گفت بیاخونه عزیزجون منم به یک سختی خودمو خونه عزیزجون رسوندم  هرکار کردم اونجا هم طاقت نیاوردم  وبرگشتم خونه  مامانی خیلی حالم بدبود همه چیز واسم غیرقابل تحمل بود برعکس اون ر...
22 شهريور 1392
1